نقشه دنیای جادوگری و محل زندگی ویزارد
داستان: شهری بر فراز جسد اژدها
در دوردستهای زمان، در دل کوهستانهای مهآلود و در سایه قلههای سر به فلک کشیده، شهری افسانهای به نام "هملوک گرو" قرار داشت. این شهر نه بر روی زمین، بلکه بر روی جسدی عظیم از یک اژدهای افسانهای بنا شده بود. جسد اژدها با پوست سرخ و زرهمانندش، به عنوان پایهای مستحکم برای معابد و ساختمانهای شهر استفاده میشد. اما راز بزرگ این شهر در این بود که جسد اژدها در دنیای موازی وجود داشت؛ دنیایی که تنها برای جادوگران، اورکها، اِلفها و خونآشامها قابل دسترسی بود. افراد عادی که فاقد قدرتهای جادویی بودند، هرگز نمیتوانستند این دنیا را پیدا کنند یا به آن وارد شوند.
در واقع، دنیای هملوک گرو هنوز وجود داشت و ساکنانش از آن بهرهبرداری میکردند، اما برای مردم عادی، این دنیا همچون یک رویا یا افسانه بود که تنها در داستانها و افسانهها میتوانستند دربارهاش بشنوند. گذرگاههایی مخفی وجود داشت که تنها با استفاده از جادو یا نیروی خاصی قابل شناسایی بودند. ساکنان هملوک گرو با توجه به تواناییهای خود، میتوانستند از این گذرگاهها عبور کنند و به دنیای واقعی بازگردند. این موضوع باعث میشد که هملوک گرو به یک مکان جادویی و منحصر به فرد تبدیل شود، جایی که ساکنانش میتوانستند از قدرتهای جادویی خود برای بهبود زندگیشان استفاده کنند.
پادشاه این شهر، مردی بود با قلبی بزرگ و روحی آزاد. او که روزگاری دزد دریایی بود، در جستجوی گنجهای دریاها سفر کرده و در این مسیر، هیچگاه به غارت مردم و آزار آنها نپرداخته بود. او تنها به دنبال گنجهایی میگشت که در اعماق دریا پنهان شده بودند. این روح آزاد و مهربان او باعث شده بود تا هم قبیلهاش و هم ساکنان شهر هملوک گرو او را دوست داشته باشند. او با صداقت و انصاف، به مردمش خدمت میکرد و همیشه در پی خیر و صلاح آنها بود.
موجودات عجیبی نیز در این شهر زندگی میکردند. پریان کوچک که در میان گلها پرواز میکردند و با نغمههای دلنشینشان، شبها را روشنتر میساختند. همچنین، موجوداتی شبیه به گرازهای آتشین که به عنوان نگهبانان شهر شناخته میشدند و هرگونه تهدیدی را از دور میرانیدند. ساکنان هملوک گرو با همکاری یکدیگر، از این موجودات محافظت میکردند و به آنها احترام میگذاشتند.
پادشاه در جشنوارههای سالانه، با مردمش جشن میگرفت و داستانهای سفرهای دریاییاش را برای آنها روایت میکرد. او به آنها یادآوری میکرد که ثروت واقعی در دوستی و اتحاد است، نه در گنجهای مادی. این پیام باعث شد تا مردم در هملوک گرو نه تنها به او بلکه به یکدیگر نیز عشق بورزند و زندگی شادابی را تجربه کنند.
و بدین ترتیب، شهری که بر روی جسد اژدها بنا شده بود، به نمادی از عشق، اتحاد و مهربانی تبدیل شد. داستان پادشاه دزد دریایی نه تنها در دل ساکنان شهر جاودانه ماند، بلکه به افسانهای تبدیل شد که نسلها پس از آن نیز دربارهاش سخن خواهند گفت.
این افسانه همچنین به افراد عادی یادآور میشد که دنیای جادو و رمز و رازها هنوز هم وجود دارد، اما تنها برای کسانی قابل مشاهده است که قلبی پاک و روحی جستجوگر دارند؛ زیرا تنها آنان قادر به دیدن زیباییهای نهفته در دنیای موازی خواهند بود. این دنیای پنهان همچنان در سایهها زندگی میکند و رازهایش را برای کسانی نگه میدارد که شایستگی کشف آن را دارند.
قتل های عجیب این شهر..
نویسنده: ESR